یک سال گذشت که من ازدواج کردم و اومدم غربت و از اول ماه رمضون فقط دعوا داریم! اقا روزه میگیره اعصاب نداره یعنی گیراش فقط مربوط این روزا نمیشه دیگه خسته شدم،مثلا دیروز داره نماز میخونه منم این ور نشسته بودم بعد یه لحظه ایمیل هامو چک میکردم که ایمیل دوستمو دیدم که شمارشو فرستاده بود و من رفتم به لیست شمارهام نگا کنم که اینو دارم یا نه دیدم ٢تاست یکیشو پاک کردم بعد از اونجایی که شوهرم شککاک و بدبینه! بعد نماز میگه اون چی بود پاک کردی هان؟! اره زود پاک میکنی که من ندونم با کی حرف میزنی !! گفتم چی میگی اون شماره قدیمیشو پاک کردم گفت خدا میدونه ! هر کی دروغ بگه خدا بگم چیکارش کنه!؟ به خدا خستم کرده! من اول اشنایی نگفتم که قبلا با یکی دوست بودم اینم دختری میخواست که با هیشکی دوستی نکرده باشه،بعدا هی بهم گفت راستشو بگو تو ایران میگن وضع خرابه دخترا همه کار میکنن هی پرسید تا که گفتم اره با یکی دوست بودم چند باری رفتیم بیرون این دیگه چند روز سرد بود تا که قسم خوردم که باهاش کار بد نکردم! اخه بابا قبلا که اومده بود باهام اشنا شدیم چند سال تلفنی حرف زدیم بهش گفته بودم اگه مشکل داشت خوب ازدواج نمیکردیم.الان دیگه ازدواج کردیم یک سال گذشته هر بار میگه اره اونجا همه کار کردی اون دوستای بدت گمراهت کردنو با هاشو ن هنوز حرف میزنی. دیروز فکن گفت دلم میخو اد سک.. منم محل ندادم چون ناراحتم کرده بود با بی اعتمادیش هی تلاش کرد بعد دلم سوخت و.. باهم شدیم. بعد بهم گفت روزه بگیر لاقل جمعه ها ثواب داره! از اول ماه رمضون گرفته بودم ولی ٢روز حالم خوب نبود نگرفتم گفتم روزه نگیرم بهتراز اینه که اعصاب نداشته باشمو غر بزنم و بد حرف بزنم و گفتم خیلی بد حرف میزنی! اون چی بود واسه یه شماره پاک کردن گفتی گفت خودت کردی که اینجوری بشم خیلی کارا کردی بهت هیچی نگفتم! دیگه من داغون شدم فکن الان سک.. کردیما! منم داد زدم بابا خسته شدم نمیخوای نخواه جدا بشیم بهتره از اینه که هی بزنی از سرم رفتم اتاق مهمون بخوابم اومدم دونبالم بیا ببخشید دیگه نمیگم گفتم تا حالا ١٠٠ بار شب و زهر کردی بعد گفتی ببخشید تو اصلاح نمیشی اون شب نذاشت بیام اتاق دیگه امروزم اصلا حرف نزدم افطاری اماده کردم خوشمزه گفت خوشمزس فقط در همین حد.بعد اومد بالا گفت بیا بخواب گفتم میام منم رو مبل دراز کشیده بودم چند بار صدام کرد نرفتم بعد درو بست منم که از اول میخواستم این یکی اتاق بخوابم اومدم خوابیدم الان یهو صدای دادشو شنیدم که پاش گرفته بود اخه یکی از پاهاش ضربه دیده بعضی وقتا بد جور میگیره دلم سوخت زود رفتم ماساژ دادم گرمش کردم قرص دادم بعد درو بستم اومدم این اتاق نگفت که نرو! بچه ها خیلی بی سیاستم اصلا زندگیمو دارم داغون میکنم،احترامی نمونده هر چی میخواد میگه. میدونم خیلی اشتباه دارم و اصولا باید اون موقع که شوهر بهت نیاز داره حرف بزنی من بعدش میگم! تورو خدا بگین چیکار کنم میدونم الان میگین چه کاریه از هم جدا خوابیدن ولی به خدا دیگه از بی اعتمادی و سرزنش ها خسته شدم میخوام با قهر کردنام عوض بشه ولی اصلا فرقی نمیکنه .چه جوری اعتمادشو جلب کنم.به گوشی و اینترنت حساسه منم پیشش باهاش ور میرم چیکار کنم این فقط مشغولیت برام