2777
2789
روزی مرد طالب زن بوده و بعد از وصال و فروکش کردن هوس زن تبدیل به ایثارگری حقیقی خواهد شد که جان وجوانی و عمر و روحیه اش را فدای زندگی زناشویی اش میکند تا همسرش را برای خود و زندگی حفظ کند چون خوب میداند روزی که با همان چشمها یی دروازه قلب اوست در دل همسرش جای گرفته بودو امروز انرا درگیر جامعه و همنوعانش میبیند هراس دارد.و خوب میداند که یک مرد چگونه چالش های زندگی را راحت با لذت سپری خواهد کرد.و همیشه هم حق به جانب اوست.زن درگیر سیاست های زنانه میشود خودش را فدای شوهرش میکند اما در نهایت خود رابازیچه زیاده خواهی ولذت طلبی او میکند... مرد باید عاشق واقعی باشه مرد باید بادرک و با شعور باشه ...کاش مادرانمان ما را به گونه ای پرورش میدادند که خود را انقدر متکی به همسر نکنیم که اگر فرو ریخت کمرمان بشکند.کاش یاد داده بود لازم نیست در هر شرایطی با چنگ و دندان زندگی رو حفظ کرد.خانوما متأسفانه واقعیت ها اینه

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سلام مامان پارسا جون و پردیس جون دقیقا باهاتون موافقم
برنز جان تعریف هر کس از عشق متفاوته و کاملا سلیقه ای هستش . ولی من معتقدم بین همون زوج هایی هم که شما می گید دوست داشتن وجود داره نه عشق . تا اونجایی که می دونم ( البته تخصص شماست ببخشید دارم واردش می شم ) تو ادبیات ما عشق به چیزهایی مثل ققنوس و شعله اتش و....... تشبیه شده . چیزی که براش نمی تونی زمان در نظر بگیری . چیزیه که شعله می کشه و به سرعت هم خاموش میشه . خیلی جاها هم به اسم همون هوس شناخته میشه . یه جورایی تایم لس یا بدون زمان هستش .
من همیشه می گم ایکاش لیلی و مجنون به هم می رسیدن تا بفهمیم عاقبت عشقشون چی میشه . یا تو فیلم های هندی و یا سایر فیلم های دنیا وقتی عاشق و معشوق به هم می رسن فیلم تمام میشه چون می خوانن ببیننده با یه ذهنیت خوب فیلم رو هضم کنه ویه تصور قشنگ از عشق داشته باشه و درگیری ها و مسئولیت های زندگی خدشه ای توی عشق وارد نکنن.و ولی مسئولیت ها ی زندگی عشق رو نابود می کنه .
واقعیت های جامعه چیز دیگه ای هست . اگه دقت کنیم ازدواج هایی که با عشق سوزان هست بیشترش به طلاق ختم میشه اما ازدواج هایی که با دوست داشتن و درک متقابل هست به عنوان مثال 23 سال دوام داره هر چند دوست داشتن یکطرفه باشه .
ولی باید اعتراف کنم عشق واقعا شیرین و وسوسه انگیزه . منم همیشه تو رویاهام منتظر مردی بودم که با سوز و گداز و اه و گریه بهش برسم . اخه ما بچه های زمان جنگ هستیم بس که امکاناتمون کم بود ، تفریحاتمون در این حد بود . مثل اقا ایلیا نبودیم که 4 سالشه از ما تبلت و win pad می خواد خخخخخخخخخخخخخ
سلام خوبید من تازه بااینجا آشنا شدم الانم صفحه 40 هستم ولی از خانومای با سیاست برای شروع یه سوال دارم
من خوانواده شوهرم ترکن و هر وقت توی این چندسال مارفتیم (اغلب هرهفته می ریم )ترکی صحبت می کنن منو اصلا حساب نمی کنن وقتی من مخاطبشونم فارسی حرفمی زنن که این منو عصبانی میکنه سوال:شوهر من خیلی به خانوادش رسیدگی می کنه از شهریه دانشگاه آبجیش گرفته تا ... دندون گذاشتم مادرش و خرید عیدشون ولی اکثرابه من که نمی گه اگر هم متوجه بشم اصلا به روی خودش نمیاره خییییییییییییییلی تو دارو سیاست مداره منم دوست ندارم خانواده شوهرم فکر کنن من گاگولم (شرمنده ) دوست ندارم منت باشه هاولی دوست دارم بدونن که منم می دونم تصور نکنن من برالیشوهرم ارزش ندارم و هیچ اختیاری ندارم چون جسارت نباشه ها همه تر کارونمی دونم ولی خانواده شوهر من که اینن یهنی خونه پسر خونهخ خودمونه جیبش جیبمونه عروسم اینجا شلغمه
هل هل جون ،برنز طلایی درست میگه که زندگی ایده ال و خوش آیند مستلزم این سیاست ها نیست.وبه قول شما فقط هم از بیشمار افراد عده ای در اندیشه اصلاح روابط هستند...هل هل عزیز مردهایی که ایمان حقیقی دارند خدا ترس هستند و برای خود خدا نماز میخونند "با ظاهر سازها کاری ندارم" میتونن باعث خوشبختی همسرشون بشوند. به مرد دروغگو و بی دین که خدا رو به دروغ هم قسم میخوره نباید اطمینان کرد
من خیلیبااحترام باهاشون برخورد می کنم همیشه رسمیو مرتب میرم اونجا همیشه هم سعی کردم اونا اومدنی سنکگ تموم بزارم که بدونن مهمونن ولی سال اول یعنی دوماه بعد عروسیمون برادر شوهرم بخاطر دانشگاهش ما هشتگرد بودیم اونا شهرری دانشگاه آبیک سه روز آخر هفته رو میومد خونه ما من هم 5 ماه بعد عروسیم باردار شدم ولیبازم میومد من با اون وضع بازم براش می پختمو می شستم خلاصه یواش یواش ازش به خاطر بی فرهنگیش بدم اومد چون هیچیرو درک نمی کرد 2سال این طوری گذشت ما مجبور بودیم کمتر تفریح بریم چون حتی اگر جایی دعوت بودیم شوهرم بهش کلید می داد تا بیاد خونه که من واقعاااااااااااا متنفر بودم
بعد هم ما بچه مون به دنبا اومد رفتیم کرج بازم تو مسیرش بودیم بازم در هفته میومد خونه ما ولی این بار بدون هماهنگی خلاصه من تحمل کردم تا الان که دوباره جابجا شدیم اومدیم جایی که با کار شوهرم فاصله ای نداره و شوهرم بازم قراره بابرادراش کار کنه من دیگه تحملم طاق شده بود الانم دوتا بچه کوچیک دارم نمی دونم کار درستی کردم یانه چون به شوهرم گفتم تو آزادی با هرکی می خوای کار کنی ولی دیگه نتمی تونی خونتودر اختیارشون بزاری همینکه تو این اوضاع کار براشون پیدا می کنی لطف میکنی ولی من دیگه نمی تونم تحمل کنم بعدشم اگر در ماه یهباره هم می خوان بیان باید به من بگن نه تو که فراموش می کنیبگی (خانواده شوهرم عادتشون هر وقت می خوان بیان خونه ما فقط به همراه شوهرم زنگ میزنن )حالا چون قرار اونا بیان با هم کاتر کنن اگر رعایت نکرد من چه کار کنم چه راهی چیش بگیرم
وای تو رو خدا جوابمو بدید پدر شوهرم تازه خونه ساخته خونشون قبلا خواب نداشت ولی الان داره وشوهر من میگه باید از این به بعد بری خونمون بمونیم با اینکه 1 ساعت اختلافمون و خونمون نزدیک کارشه من چه راهی میتونم پیش بگیرم با پنبه این قضیه حل شه تو رو خدا جواب منو بدید چون من از این به بعد پای ثابت تایپکم ممنون از تایپک خوبتون
مینا جون من در کلوب شخصیتون پاسخ دادم که شما نمیتونید همسرت رو تغییر بدی و اون به نظرم داره وظیفه اش رو انجام میده .خوب یک فرزندی که با ایمان باشه و خوب تربیت شده نمیتونه سختی های خانوادهاش رو تحمل کنه مطمعن باشین مرد با فکرتون علاقه زیادی هم به شما دارد اما به دلیل غرولندها و بداخلاقی هاتون به سخنانت توجه نمیکنه اگه واقعیت هم بگه شما جلوش رو میگیری.ودرکش نمیکنی.بعد در نظر داشته باش وایمان داشته باش که خداید نتیجه اش را در زندگیتان معکوس خواهد کرد.صبور باشین.وبه خاطر اینکه بهش بفهمونی احتیاج بیشتری بهش داری وقتی در بالین و در آغوشش هستی با ارامش فقط نیازهات رو مطرح کن واز خانوادش چیزی نگو...
ممنونم پردیس جون ولی باور کن من از اولاین طوری نبودم وقتی میدیدم به دون اینکه منو حسابکنه این کارو میکنه یواش یواش عصبیشدم هییییییییییچ وقتم جلوشو نگرفتم که کاری نکنه مثلابرای دیدن خونشون من دیدم که مادرش گاز نداره کهنس خودم پیشنهاد دادم ولی اون اصلا مساواتورعایت نمیکنه همش خانوادش خانواده منم هستن خوب اون خواهر دانشجو داره خوب منم دارم ... من از این ناراحتم
ما باید همیشه آخر هفتمون اونجاباشیم اگر سر کار نره باید بریم خونشون چند دفعه دعوامون شده که آخرین بار من گفتم من با خانوادت مشکلی ندارم ولی دوست دارم آخر هفتههامون نتوع داشته باشه به خدا میریم اونجا منو با بچه ها تنها میزاره میره دنبال کارای خانوادش خوب دوتا برادر دیگه هم دارهاونادیگهفکر می کنن که وظیفه اونه
من اینجا وارد بحث شدم چون چند هفتس می خوام خودمو درست کنم الان یه کم بچه هام بزرگ شدم می خوام کم زندگیمو بهتر کنم من الان خودم خیلی تو عذابم چون همش تو ذهنم با همه جدال میکنم طوری که وقتی همسرم میاد خونه احساس میکنم ازش متنفرم نمی دونم من مشکلاتمو اینجا می گم خواهرانه کمکم کنید شاید من حساسمو اشتباه فکر می کنم چون من نه خواهر دارم نه مادر ازتون می خوام منم در جمع خودتون قبول کنید ممنون
سلام مامان ایلیای عزیز امید وارم حالت زود خوب بشه همون طور که خودت گفتی یه سریا ارزش ندارن که خودمونو ناراحت کنیم من دارم تایپک رو می خونم دارم درس یاد می گیرم خیلی خوشحالم امروز شوهرمو بدرقه کردمو صبحانه بهش دادم راضیم اونم خوشحالبود قبلا از این کارا میکردم ولی ازوقتی احساس کردم خانوادشو خییییییییییلی دوست داره احساس می کردم محبت من بهش بیهودس بازم از همه ممنونم منتظر راهنمایتون
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز