2777
2789
8 فروردین 90 نامزد کردیم 14 تیر 90 عقد
مامان پارسا جون اصلا هیچ انگیزه ای ندارم اونم تا یه چیزی میشه میگه بشین تا واست عروسی بگیرم کلی تهدید ولی در کل اگه رابطمون بهتر بشه اوایل سال 92 عروسی میکنیم قرار بود تا شب عید بریم خونه خودمون ولی خونمون آماده نیست
مگه آدم یادش میره بهش چی گذشت تا گذشت‌.‌...

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



نازان جون دوران عقد و این همه بی حرمتی این همه یأس و سرافکندگی؟!! دوران عقد درواقع بعد از دوران نامزدی ،دوران شناخت بیشتر و آمادگی برای ازدواجه ...نازان جان بهتر نیست سرسخت تر و قاطع تر برخورد کنی؟ لزومی نمیبینم تحمل کنی همه بیحرمتی هاش رو...از بزرگترا کمک بگیر دخالت اونا برعکس بعد عروسی الأن لازمه. باید بفهمند تو لیاقتت زیاده...مرزها رو رعایت کن .واسه خودت ارزش قایل باش. الان اگه از حقت دفاع نکنی بعد عروسی مشکلاتت زیادتر میشه
پردیس جون من شوهرمومیشناسم خیلی لجبازه اگه هرکی بهش بگه مثلا از خانواده من سریع موضع میگیره نمیدونم همه اینطورین یا نه ولی شوهر من فقط با زبون رام میشه که متاسفانه من بلد نیستم چجوری تو مشتم بگیرمش شاید به خاطر فاصله ایه که در حال حاضر داریم چون هنوز زیر به سقف نرفتیم من قبول دارم منم نقاط ضعفی دارم مثلا اینکه نمیدونم کی و کجا باید حرف بزنم هرچیزی که به ذهنم میادو باید به زبون بیارمو میدونم این خیلی بده
خیلی دوست دارم منم مثل شما بتونم از سیاستای زنونگیم استفاده کنم هرروز به تاپیکتونسر میزنم و به خودم قول میدم این سیاستارو انجام بدم ولی درست اونجایی که باید سیاست داشته باشم همه چیز یادم میره
مگه آدم یادش میره بهش چی گذشت تا گذشت‌.‌...
برنز طلایی عزیز
بسی لذت بردم از این طرز نگاه جدید و قشنگت
ممنون میشم اگر بتونی تغییرات انجام شده رو بازگو کنی
میبوسمت و برات بهترینها رو تو راه جدیدت آرزو میکنم

نازان جون
صحبت های پردیس عزیز رو جدی بگیر
نازان عزیز
در گرفتن عروسی و رفتن به خونت اصلا عجله نکن
اگر دوست داری بیا و مشکلاتت رو به صورت ریزتر تو این تاپیک بگو
مطمئنم که دوستان کمک های خیلی عالی بهت میکنن
از صمیم قلبم برات آرزوی موفقیت میکنم
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=333777&PostID=12957374#12957374
دوستای گلم ذهنم درگیر یه مسئله هست که نمیدونم چه سیاستی باید در موردش داشته باشم...یا شاید میدونم ولی نمیتونم اجراش کنم؟؟؟
من و شوهرم زندگی خیلی عاشقانه ای داریم همدیگرو بی نهایت دوست داریم به تازگی هم خدا بهمون یه نازدخمل داده.همه آرامش زندگی مارو مثال زدنی میدونند....
همه اینا سر جاش ولی
یه مسئله منو آزار میده .من رو شوهرم خیلی حساس هستم میدونم قبل از ازدواج با دختری دوست بودند که بنا به دلایلی با مخالفت خونواده شوشو به ازدواج نمیرسه.چند باری صحبت این خانم شده و من با وجودیکه سعی می کنم به روی خودم نیارم ولی بازم چهرم مشخص میکنه که از این حرفا خیلی ناراحت میشم....
مثلا دیروز صحبت از روابط دختر و پسرا شد شوشو داشت خواهر منو نصیحت میکرد که اگه رابطه ای بهم بریزه این دختره که خیلی بیشتر آسیب میبینه و اذیت میشه...بعد که خواهرم رفت گفت خیلی دوست دارم اون دختری رو که قبلا باهاش دوست بودمو ببینم و ازش حلالیت بخوام اشکای اون دختر معصومو یادم نمیره وقتی داشتیم از هم جدا میشدیم و یکم از خصوصیات اخلاقی خوبش تعریف کرد و اینکه خیلی دختر خوبی بود....من سعی میکردم خودمو بی تفاوت نشون بدم ولی قیافم تابلو بود
اعصابم ریخته بهم باید چه رفتاری داشته باشم یا چطوری با این قضیه برخورد کنم؟چون هر از چندی صحبتش میشه
دورباش اما نزدیک...من از نزدیک بودنهای دور میترسم
پریناز عزیز
اون طور که نوشتی خدا رو شکر با شوهرت مشکلی نداری. پس بهتر نیست این موضوعو خیلی راحت باهاش در میون بذاری؟ بهش بگو که اونقدر دوستش داری که از فکر این که با کس دیگه ای بوده ناراحت می شی. چه اشکالی داره که احساست رو بهش بگی. خیلی عادیهه که آدم از این جور حرفا ناراحت بشه. فکر نکنم اگر به شوهرت بگی فکر کنه حسودی. بهتر نیست که یک بار حرف دلت رو بگی و بعد دیگه از شر این حرفای ناراحت کننده راحت شی؟ مردا متوجه ناراحتی خانوما نمی شن. ممکنه به نظر تو خیلی تابلو باشه ولی مردا اصلا به این راحتیا متوجه تغییرات احساسی نیستن. وقتی زندگی به این خوبی داری از شوهرت بخواه تا در مورد این مساله که حرف زدن و یادآوریش ضروری نیست و فکر تو رو اذیت می کنه حرف نزنه. من مطمئنم قبول می کنه.
فرزندم در خواب می خندد... با خودم می گویم حتما با فرشته ها حرف می زند.... شاید خاطرات بهشت را مرور می کنند...
پریناز جون اگه همسرت اونو ببینه زندگیت خراب میشه نمیدونم چجوری اما باید از ذهنش یادشو پاک کنی و با صلابت و بدون تندی بگی که از حرفش ناراحت شدی بگی که انتظار نداشتی با همه عشقی که واقعی به نظر میاد بخوای این کار وبکنی.بگو من همسرتم و تو با داشتن من گذشته رو از یاد نبردی...ولی اینکه بخوای از ذهنش خاطره هاش رو پاک کنی راهی بلد نیستم خود من هم با همه عشق وعلاقه ای که بینمون هست درگیر این مسأله ام..تو زندگی هم کم نذاری و همه جوره خوب باشی عشق یک مرد گویا پاک شدنی نیست.و باز خدا را شاکر باش که همسرت لطمات روحی نخورده و آرامشت رو با بهونه گیری بیجا،آزار واذیت و بدزبونی به هم نمیریزه..باز به هر جهت توصیه من اینه که از دیدار مجدد و حتی بازگویی این مطلب برحذرش کنی.
پردیس جون و مریم جونممنونم ازنظراتتون
مریم جون من قبلا به همسرم گفتم که از این حرفا خاطرم آزرده میشه و بهتره در موردش صحبت نکنیم ولی اوناینطور فکر نمی کنه و میگه چرا اینقدر الکی حساسیت نشون میدی گذشته من این بوده حالا راجع بهش صحبت نشه چیزی عوض میشه بعدم این حسم مربوط به گذشته هست والان من عاشق زندگیمم و خدارو به خاطر انتخابم شکر میکنم این حرفاش با اینکه دلگرمم میکنه ولی هنوزته دلم یه طوری قلقلکممیده میدونید چی میگم؟؟؟کلا ناراحتم از اینکه راجع به اون موضوع صحبت شه
پردیس جونم نمیتونم حتی تصور این رو داشته باشم که بخواد ببینتش...اونم چنین قصدی رو نداره فقط در غالب یه ای کاش گفت که ای کاش میتونستم ازش حلالیت بخوام
حتما به تاپیک هدی هم سر میزنم مرسی
دورباش اما نزدیک...من از نزدیک بودنهای دور میترسم
پریناز عزیز
کاملا طبیعیه که این موضوع اذیتت کنه. من اگر باشم باز هم در موردش صحبت می کنم و می گم حتی اگر حساسیت الکی هم باشه که نیست من حساسم و اگر گذشته تو بوده حرف زدن در موردش هم چیزی رو عوض نمی کنه و فقط منو ناراحت می کنه. و اگر با یک تغییر به این کوچیکی که اصلا صحبت زایدیه من راحتتر و خوشحالترم چرا این کار کوچیکو برام نمی کنی؟ چرا باید در مرود چیزایی صحبت کنیم که طرف مقابل دلش نمی خواد بشنوه. اگر مساله ای هست که اونو ناراحت می کنه بهش یاد آوری کن و بگو خوبه من هم همش این موضوع رو با این که می دونم تو رو ناراحت می کنه پیش بکشم؟
فرزندم در خواب می خندد... با خودم می گویم حتما با فرشته ها حرف می زند.... شاید خاطرات بهشت را مرور می کنند...
پریناز جان. من اگه جای تو بودم خودمو بی تفاوت می کردم و با اعتماد به نفس به حرفهاش گوش می کردم. چون من ترجیح می دم که هر چی تو ذهنش هست رو به من بگه و اینطوری کم کم فراموش کنه و اهمیتش کم شه براش تا اینکه به دلیل حساسیت من جلوی من به زبون نیاره ولی توی ذهنش بهش فکر کنه. اونوقت لابد هر وقت تو فکر باشه من بهش بدبین می شم که به چی فکر میکنه.
من اگه جای تو بودم با ظرافت موضوع رو عوض می کردم ، با اعتماد به نفس خیلی زیاد خودم خیلی بی تفاوت نشون می دم انگار اصلا جالب نیست مساله و انگار حواسم پرته یا خیلی نمی شنوم چی می گه . البته این مربوط به مواردی هست که همسرت از اون خانوم تعریف می کنه. چون به نظرم چیز مهمی نمی گه. ولی اگه مثلا اگه بخواد مدل مقایسه ای حرف بزنه و مثلا حتی یه ذره حس کنم داره منو با اون مقایسه می کنه واکنشم فرق می کنه.
ممنون از دوستان گرامی. از مامان ایلیا، پردیس، ابی ابی روشن و لاله

متشکرم. دوستان فکر مستخدم رو خودم تو ذهن داشتم ولی چون تازه خونه خریدیم و کلی قسط داریم عملی نیست. برای انتقالی به تهران خیلی تلاش کردم ولی غیرممکنه! فعلا دارم رو شوهرم کار میکنم که هر دو بریم یه شهرستان دیگه که از همه دور باشیم. شوهرم متاسفانه منو درک نمیکنه و خانواده اش هم هیچ هماهنگی فکری، فرهنگی و اخلاقی با من ندارند. جاری های فضول، نفهم و پررویی دارم که هیچ نقطه اشتراکی با اونها ندارم و من هیچ گاه خونه شون هم نمیرم ولی اونا همش تهرانن و تو زندگی من وول میخورن!! مادرشوهرم هم بیشتر از یکماه رو دلم بود و کلی با کارهاش عذابم میداد. من با بی محلی با اونها برخورد میکنم و حتی گاهی رک میگم که خیلی گرفتارم و از اینهمه مهمانداری اونم تو این شرایط اقتصادی بد با این همه قسط خسته شدم ولی کو گوش شنوا !!
همسرم باید به طور جدی وارد شود و خانواده بی ملاحظه اش رو جمع کند که نمیکند!!

خودم بسیار آدم مرتبی هستم و اگر خونه نامرتب باشه اعصابم به هم میریزه و در عوض فامیل همسرم بی نظم، شلخته و کثیفند!! بیشتر مواقع حتی بعد دستشویی هم دستاشونو نمی شورند!! و من باید همش در خال ضد عفونی باشم و تذکر هم بدم حاشا میکنن و کلی ادعای تمیزی و حتی وسواسی دارند!!

خواهرام طفلی اینجا دانشجو هستند و همش به کمکم میان ولی اونا هم از دست اینا خسته شدن و میگن دیگه حوصله شون رو نداریم!!!

میخوام هر جور شده از تهران برم با اینکه اینجا برای پیشرفت همسرم خیلی خوبه و به زحمت کارش درست شد ولی هم باید همه یک جا باشیم و هم تهران نباشم که هی به بهانه دکتر و کار اداری این قوم تاتار نیان رو سرم خراب شن. ولی باز تابستونا حتما میان و آزارم میدن نمیدونم چطور باید پاشون رو ببرم. در شانم دعوا و توهین نیست ولی موندم چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

کاربر مشکوک

parzhak | 19 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز