از خصوصیات شوهرم بگم
اون آدم خیلی خاصیه، استاد دانشگاهه، توی یک وزارت خونه رئیسه و من هم کارمندش هستم و از صبح تا شب جلوی چشمشم، دکترای شهرسازیه و کلیه تألیف داره و خلاصه آبدیت ...
توی زندگی از خلی چیزا کم نمی ذاره اما حاضر نیست یک بار بهم بگه دوستم داره, یک بار ازم تعریف کنه و یک بار شب به خاطر بچش بیدار بمونه و از ون نگهداری کنه در حالی که دیشب من خیلی خواب داشتم و بچه نمی خوابید و شب گذشته مهمونی داشتم و از روز قبل کلی جون کنده بودم و تا نیمه شب کار کرده بودم صبح هم سر کار اومده بودم اما رفته توی اتاق خودش خوابیده و درو بسته و من با سر گیج و کم خوابی...