میخوام تجربه خودموبهتون بگم منم مثل شما اوایل ازدواجم البته اوایل که میگم تا پنج شش سال اول ازدواجم مدام بحث داشتم باهمسرم مدامم یا قهرمیکردم یا همسرم به طریقی منومیبردخونه خواهرم یاپدرومادرم بعدچندوقت آشتی ودوباره برگشتن ودوباره دعواوبحث تااینکه به این نتیجه رسیدم که تغییرازخودم باید شروع بشه وهروقت بحثی پیش میومد وهمسرم میگفت بروخونه بابات وازاین حرفا(خونه پدرم شهرستانه وخودشم اونجابزرگ شده وچندتا دوست صمیمی اونجاداره)میگفتم دلت برا رفیقات تنگ شده میخوای بری بسلامت من ازخونم تکون نمیخورم،بعداون یواش یواش مشکلاتمونو حل کردیم