الان یه هفتس خونه پدرمم مثل دفعه های قبلم که ازخونم میومدم خونه پدرم میموندم تو دعواهام نیست قبلا خیلی عذاب میکشیدم الان دیگه خنثی ام .بلاهایی که شوهرم و خانوادش سرم اوردن انقدر زیاده و وحشتناک که دیگه آدم نرمالی نیستم.
خونه پدرمم جا نیست ن برا خودم ن برا وسایلم عین آواره ها زندگی میکنم خب من اضافم دوباره برگشتم.حتی نمیتونم گریه کنم یا درد ودل چون خانوادم ناراحت میشن وحالشون بد میشه الکی میخندم و حالمو خوب نشون میدم اذیت نشن.
فقط با این همه مصیبت و بلا با خودم میگم جای من توی این دنیا چیه . ن ماشین دارم ن کار درست و حسابی دارم ن پول ن شوهر خوب ن جا ن مکان ن آینده دقیقا خدا میخاد با من چیکار کنه از آزار من لذت میبره
بعد شوهرم با این همه ظلم تو کیف وآسایش دنیاس