ی پسره بود از اشناهامون دوس دخترشم از فامیلامون بود
15سال باهم بودن
من میگفتم واااای خوشبحالش چ پسر خوبی چ وفادار چ مرامی داره
بعد فهمیدم پسره هر گهی بخوای خورده اینو نگه داشته ک بگیرتش
6ساااال با هر خطی به من التماس میکرد میگفت من اونو دوس ندارم مجبورم باهاش ازدواج کنم
حتی کات کردن یبار اومد گفت میخوام تورو بگیرم
ببین چقدر لجن
اخرشم ازدواج کردن باهم ک خدارووووشکر همچین شوهری گیر من نیومده خدایا شکرت