همسرم میگه یه صبح تا شب بریم مشهد بیایم

عضویت: 1398/01/20

تعداد پست: 9236

با هواپیما که زیاد راهی نیست

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

1403/04/10

|

04:35

0 نفر لایک کرده اند ...

شبگرد002

عضویت: 1397/10/13

تعداد پست: 44391

با چی؟ با ماشین نه

تیکر هدفمه حامله نیستم.تویی که داری این امضا رو میبینی...آره خود تو یه لبخند گشاد بزن اینجوری آفرین الاان خوشگل شدی دیگه نشینی غصه بخوریا همه چی درست میشه...

1403/04/10

|

04:36

0 نفر لایک کرده اند ...

گلپری72

عضویت: 1403/04/10

تعداد پست: 103

حرم یه ساعت رفتنم ارزششو داره

1403/04/10

|

04:36

2 نفر لایک کرده اند ...

۰۰۱۰

مدیر استارتر

عضویت: 1396/08/06

تعداد پست: 33230

با هواپیما که زیاد راهی نیست

درسته اما یک روز خیلی کم هست

من یه زن خیلی خوشبختم تو روزهای خوب زندگیم هستم ولی منتظرخوشبختی بیشتر و روزهای بهترم.......

1403/04/10

|

04:37

1 نفر لایک کرده اند ...

۰۰۱۰

مدیر استارتر

عضویت: 1396/08/06

تعداد پست: 33230

با چی؟ با ماشین نه

با هواپیما

من یه زن خیلی خوشبختم تو روزهای خوب زندگیم هستم ولی منتظرخوشبختی بیشتر و روزهای بهترم.......

1403/04/10

|

04:37

0 نفر لایک کرده اند ...

شبگرد002

عضویت: 1397/10/13

تعداد پست: 44391

با هواپیما

خوش میگذره خوبه بازم

تیکر هدفمه حامله نیستم.تویی که داری این امضا رو میبینی...آره خود تو یه لبخند گشاد بزن اینجوری آفرین الاان خوشگل شدی دیگه نشینی غصه بخوریا همه چی درست میشه...

1403/04/10

|

04:38

0 نفر لایک کرده اند ...

elham_kk

عضویت: 1398/01/20

تعداد پست: 9236

درسته اما یک روز خیلی کم هست

زندگی کوتاه تر از اونه کهداین چیزا رو از خودت دریغ کنی

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

1403/04/10

|

04:38

2 نفر لایک کرده اند ...