باز برگشتیم گفت برید مرده رو صدا کنید بیاد
اومد
گف برو پسراتو بیار
مرده گف نه وسط تولدن و اینا
بابام گف میری بیاریشون یا خودم برم بیارمشون
مرده رفت دست دوتاشو گرفت اورد
بابام گف میخوام با خودشون تنها حرف بزنم
مرده گف ن من نمیزارم
بابام گفت همین ک گفتم من مث تو نیستم ک
پسرا رو بردیم یکم اونور تر
بابام گف دختر من تورو زده
یکیش گف اره
ب اون یکی گف دختر من داداشتو زده؟
اون هیچی نگفت😐
بابام گف مکه با تو حرف نمیزنم
دختر من داداشتو زده؟
گف ن🙄
گف پس چرا حرف الکی میزنید
قله گف داداشم گفته ب کسی نگم ولی الکی میگفت
گفت خب تو ب بابات نگفتی گف نه
اون قله هم هی میگف نه این دروغ میگه
بابام گف تو چرا دروغ میگی
باز اون همچنان میگف ن دختر تو منو زده
اون یکی گفت نه الکی میگه
از وقتی شما اومدین غزال با ما بازی نمیکنه داداشمم حسودیش شد اینارو گفت ک برید😐