قبلا یه خاستگار داشتم جلسه دوم رفتیم بیرون کلی از چهرم ایراد گرفت عمل کن بوتاکس کن و فلان... بعدش مامانش زنگ زد گفت دخترتون عصبیه ما نمیخوایم
خدا میدونه بدترین حرفا رو از خانوادم شنیدم که معلوم نیس به پسره چی گفتی خاک تو سرت عرضه نداری پسره فهمید تو خلی وووو کلی حرف دیگه که من ۲ سال افسرده شدم مثل مرده ها میرفتم سرکار و برمیگشتم
از اون به بعد هرخاستگاری اومد رد کردم
حالا دباره یه خاستگار پیدا شده من نمیخوام و مامانم دوباره حرف بارم کرد
که عرضه نداری شوهر کنی فلانی سه بار شوهر کرده موندی تو خونه من مگه کلفتتم
با اینکه سرکار میرم و جلو چشمش زیاد نباشم الانم گیر داده شغلتو عوض کن خجالت میکشم بگم دخترم فروشندس