2733

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

خونه داییم بودم 

 دو تا دامادش خونشون بودن 

پسر داییمم بود 

دختر داییم  یه بچه داره اسمش کیان هست  شنیده بودم می‌خوان از شیر بگیرنش 

دختر داییم تو آشپزخونه بود منم تو سالن نشسته بودم پیش اونا 

بعد من میخواستم بلند بگم که دختر داییم بشنوه 

میخواستم بگم شنیدم میخوای کیان رو از شیر بگیری ؟؟

وای بلند گفتم میگم شنیدم میخوای شیان رو از ک..یر بگیری 😑😑😑😑😑😑💔💔💔💔💔

دامادشون ۲۵ سالشه زیر چشمی یه نگاهی کرد خنده اش گرفته بود سرش کرد تو گوشی نمی‌خواست بخنده که من خجالت بکشم 

وای همه ساکت شده بودن هیچکس هیچی نمی‌گفت

میخواستم گریه کنم فقط 😂😂

دامادشون غریبه هست من خیلی  رودربایستی دارم باهاش 


مامور پست بسته آورد زنگ زد گفت خانم فلانی بستتونو آوردم ، منم خیلی شیک و با اعتماد به نفس شدید گفتم باشه الان تشریف میارم 😐😂خودم زیر بغل خودم هندونه گذاشتم ، ملکه الیزابت باشی تو آخه !

___

با دوستم و خانوادش سوار ماشینشون بودیم ، آهنگ قربون مست نگاهت از مازیار فلاحی پلی میشد . دوستمم دم پنجره با خواننده همراهی میکرد با صدای بلند😐😂 یهو یه جا که خواننده میگه توی باغچه ی نگاهم / پر گریه ، پر آهم ... دوستم به شور الهی رسید و عربده زد پر گریییییه ، پر آبببببببم ...

حالا جلو خانوادش مگه می‌تونستم ول بدم خنده رو ! به زور و زحمت خودمو نگه داشتم . یهو به خودش اومد با حالت پوکر زل زد به من و فهمید چه سوتی ای داده 

___

یه مراسمی بود ، من و یکی از دخترای فامیل که از بچگی باهم بزرگ شدیم و رفاقت داریم کنار هم نشسته بودیم خیلیم فضا جدی بود و غریبه نشسته بود . دوستم برگشت گفت فلانی تو عینک منو ندیدی ؟ منم نگاهش کردم متفکرانه درحالی که لیوان چای دستم بود گفتم نه بذار ببینم این اطراف نیست و دوتایی شروع کردیم به گشتن ، با چشم دور و برمون رو نگاه میکردیم یهو اومدم برگردم بهش بگم عینکت پیداش نیست که یهو دیدم ای دل غافل عینکش تمام این همه مدت رو چشمش بوده و ما عین پت و مت دنبالش 😐😂 نگم که نگاه اطرافیان چطور بود 😂😂😂😂😂😂

اخرین سوتیم صب بود،زنگ زدم به یه ارگانی،بجا۳،۲گرفته بودم ،تعجب کردم مستقیم گوشی برداشتن،خلاصه گفتم فلان جا،یه اقایی گفت نه اشتباه گرفتید،گفتم خواهش میکنم....😁مثلا میخ استم بگم ببخشید،بنده خدا هنگ کرد که من جواب اونو گفتم،برکشت گفت ببخشید،😂منم درجوابش باز گفتم خواهش میکنم،خلاصه کلا جابجا شده بودیم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2762
2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز