2777
2789

من ۳۴ سالمه . دو تا بچه دارم و با شوهرم زندگی میکنم. این اتفاق نزدیک ۲ سال پیش افتاد . اون موقع ما داشتیم یه خونه می‌ساختیم تا اسباب کشی کنیم و بریم خونه جدید .‌ شوهرم یه روز اومد و گفت اوستا اومده سر ساختمون میخواد پنجره ها رو اندازه بگیره . من جایی قرار دارم تو برو بالا سرش وایسا تا بیام . گفتم باشه و رفتم

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



به گوش هستیم

من به هیچ عنوان بچه نمیخوام ولی شوهرم دوست داره ولی اگه ی روز بخوام بچه دار بشم باید شاسی بلند دم در پارک شده باشه تو خونه بزرگ خودم رو مبل دراز بکشم و به طلاهای زیادی که دارم نگا کنم و دو تا کارت پر از پول که حداقل هر کدوم دو ملیارد توش باشه هم زیر بالشم باشه تا بتونم ب اوردن بچه فکر کنم اره عزیزم بی مایه فطیره

اسم اوستا سامان بود . وقتی رفتم بهم گفت بریم پنجره های اتاق رو چک کنیم . وقتی رفتم تو اتاق یهو در رو کلید کرد . من خیلی ترسیدم یهو پرید روم و محکم بغلم کرد و بوسیدم بعد با دستاش داشت سعی می‌کرد لباسم و پاره کنه و به سینه ام دست بزنه . یهو اون موقع صدای شوهرم از پایین اومد . کارش تموم شده بود اومده بود سر ساختمون . اوستا یهو منو ول کرد و از در رفت پایین . شوهرم که قیافه من و اوستا رو دید سریع فهمید یه چیزیه . تا شب بهم گفت دروغ میگی راستشو بگو چه خبره ؟ ولی من خیلی ترسیدم چون شوهرم خیلی اتیشیه خون و خونریزی میشد تصمیم گرفتم بیخیال شم نگفتم . ولی شوهرم گفت فهمیدم یه چیزی هست 

خب به سلامتی مبارکه خونه نو

برای شفای پسرم یه صلوات میفرستی💔                                                      حال خوبت آرزومه پسر قشنگم                                        قلبِ مادر میدونم یه روز خوب میشی🌿                                                                                                                                              به چشمهایم زل زد و گفت باهم درستش میکنیم!،  چه لذتی داشت همین باهم‌؛ حتی اگر باهم هیچ چیزی درست نشود                                                                                                                     ✨سختترین حق الناس این است که به روح دیگران لطمه بزنی

من به کارما خیلی اعتقاد دارم

خدا نکنه یکی رو قضاوت کنم

به یه ماه نکشیده تو شرایط طرف قرار میگیرم

بازم خوبه تو همین دنیا به اشتباهم پی میبرم و تاوان پس میدم🤲

واقعا کارما وجود داره مراقب رفتار و کردار و گفتارمون باشیم

امَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ✨️🤲خدایا به من و خانواده ام و تمام دوستانم و تمام کسانی که با آنها در ارتباط هستم سلامتی/آرامش/کار وبخت خوب/رفاه / فرزند و خوشبختی هدیه کن✨️خدایا ما را به حال خودمان وامگذار و تا ابد حب حسین را سهم دلهای ما کن🤍🥺✨️خدایا به بیماران سلامتی به مجردین بخت خوب به متاهلین  خانه ایی پر ازعشق  و به فرزندانمان لبخند و شادی را هدیه کن🤲❤️بگو الهی آمین✨️(دعای دست جمعی)
اسم اوستا سامان بود . وقتی رفتم بهم گفت بریم پنجره های اتاق رو چک کنیم . وقتی رفتم تو اتاق یهو در رو ...

😖

خوب خوب ...بعد مدت ها برگشتم سایت...این بار با هدف متفاوت...یه زن نسبتا خسته  ولی شاکی از روزگار که چالش های زندگی کلی تغییرش داده و قوی ترش کرده...تصمیم گرفتم کنکور تجربی شرکت کنم و به ارزوم برسم...نه صرفا به خاطر مزیت های مالیش ...چون روح تشنه مو سیراب میکنه...این جا میخوام از روزمرگی هام بگم...درد دل کنم ...حرفای دلمو که هیچ جا نمیتونم بزنم بگم...برسه روزی که تاپیک موفقیت تو کنکورمو بزنم ...بگو انشالله
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز