پارسال توی اوج بدحالیم یهو یه نوری توی زندگیم تابید.
یهو یه پسری رو دیدم که از همون اول اول میخش شدم.
اونقدر که این آدم به چشمم قشنگ و امن و آقا بود.
من حدودا 32 ساله و ایشون متولد 65
هرچی بگم که چقدر به چشمم قشنگ بود کم گفتم.
بعد یه مدت حس کردم اونم از من خوشش میاد.
اومد جلو و آشنا شدیم.
اما قسمت نشد با هم بمونیم.
من اونقدر از دست این پدر بی همه چیزم زخم به جونم بود که اصن نمیدونستم چطور باید این پسرو نگه دارم