واقعیتش من برعکس توام تو خونواده مذهبی بدنیا اومدم اما از یه سری چیزا زده شدم
مثلا نماز نمیخونم روزه یکی در میون میگیرم گناه میکنم دروغ میگم ولی اول آخرش دوسشون دارم من امام حسین و یه رفیق میبینم که هروقت شبا حالم بد شده اومدم باهاش حرف زدم گریه کردم دعوا کردم شوخی کردم قهر کردم به معنای واقعی کلمه بغلش کردم انقدر پاپیچش شدم که یا مشکلمو حل کرده یا حالمو خوب کرده حتی با وجود این مشکل
تو خیلی خوش سعادتی که امام حسین دعوتت کرده من هیچ وقت سعادتشو نداشتم خیلی وقتا منم دلم میگیره از یه سری چیزا
ولی عشق و علاقش تو وجودمه نمیتونم منکرش شم اصلا