همیشه میخواستم عروس بلندطبع و بزرگواری باشم
به دور از حسادت و کوچک نظری
این اتفاقات یک روز تفریح خانواده ما با خانواده همسرم بوده: زمان سوار شدن در ماشین طوری پیش اومد که من و مادرم و همسرم و خواهرش باید پشت ماشین مینشستیم و یکی از ما نمیتونست به پشتی صندلی تکیه بده و باید جلوتر مینشست تا هر چهار نفرمون جاشیم
اول مادرم سوار شد از سمت درب، بعد خواهرش و بعد من و بعد همسرم که اونم شد سمت درب
من و خواهرش دوتای وسط موندیم
من به پشت صندلی راحت تکیه دادم و خواهر ۱۴ ساله ش اومد جلوتر که همسرم کفت تو بیا جلوتر و سارا تکیه بده. سارا نمیتونه اونجوری بشینه چون نفر سومه در حالیکه ربطی نداشت
زمان پیاده شدن که رسیدیم ویلامون، خواستیم دوخانواده عکس سلفی بگیریم و گوشی دست همسرم بود و من کنار همسرم ایستادم که دیدم همسرم میگه تو برو عقب سارا بیاد جلو که رفتم عقب تر و خواهرش اومد جلو تر نزدیک همسرم
تو جمع ها همیشه خواهرشو عشقم صدا میزنه و یکبار غیرمستقیم بهش گفتم درسته آدم انواع مختلف عشق داره اما لفظ عشقم برای معشوق و معشوقه ی آدمه بیشتر وخوبه که آدم نسبت به عشقش یسری کلمات منحصر داشته باشه؛ که دیدم دوزاری ش افتاد و میگه اگه منظورت سارا هست، سارا جای بچه ی منه
بعد توی باغمون چند تا میوه ی نوبر داشت اینارو کندم و یکی از بینشون بزرگتر رو با ذوق گفتم این ویژه برای عزیزدلم که دیدم از دست من گرفت ولی به خواهرش داد در حالیکه من درهرصورت به همه میدادم
توجیه همسرم این بود من خورده بودم و سارا شکموعه خوشحال میشه
تو ویلا بودیم که همسرم میره سر کیفم که کنارش بوده و ادکلن من رو در میاره و با ذوق داشت میداده خواهرش گفتم چیکار میکنی گفت سارا بزنه به خودش ادکلن دوست داره
بعد رفتیم دریا و خواستیم قایق سوار شیم برای نشستن کنار همسرم خیلی ذوق داشتم که دیدم رفت کنار برادر و خواهرش نشست و من بین دوتا مامانا
بعدش که گفتم دوست داشتم کنارت مینشستم و نفرات رو ای کاش جابه جا میکردی، میگه سارا بچه ست باید مراقبش بودم
اینا اتفاقات یه روز بوده که باعث تغییر منش من و رفتار من نسبت به خانواده ش شد و یحورایی حسادت نسبت به اونهارو پیش همسرم نشون دادم ناچارا دست خودم نبود.