نمی دونم جمله بندیم درسته یا نه
دیشب مادر شوهرم و یکی از فامیلای همسرم اومدند خونه ی من
که متوجه شدم دخترشون طلاق گرفته تازه و حالش خیلی بد بود
منم واقعا به خاطر اتفاقی که افتاده بود حالم بد شد و خیلی ناراحت شدم و حامله هستم خیلی تو روحیم بد تاثیر گذاشت
این دختر با کلی ذوق و شوق عقد کرد با پسری حتی ما برای عقدش رفته بودیم
ولی به یه سال نکشیده جدا شده از پسره
و تعریف می کنه فردای روز عقدشون مادر پسره بهونه میاره و از خونه میره
و این و این آقا تنها می شند و باهاش رابطه بر قرار می کنه ولی ایشون راضی نبودند
ولی اعتراضی نکرده چون فکر می کرده همسرش و حق داره
خلاصه اون روز با حال خراب خونه مادرش میره
پسره قبل از ازدواج بهش قول خونه داده بود و شرایط مالیش داشته بخره خونه ولی بعد از این جریانات می زنه زیر همچی
و می گه کنار مادرم زندگی کن
و بعد متوجه میشه که ایشون قبلا زن داشته و طلاق گرفته ولی به ایشون نگفته بود و شناسانمش عوض کرده بود
خدا لعنت کنی چنین مردای واقعا چشماتون باز کنید با آدم درست ازدواج کنید ؟