یه روز همسرم خیلی بهم گفت چرا فلان کارو اینجوری انجام میدی
چرا سبزی اینجوری پاک میکنی
چرا کنسروا رو نشسته گذاشتی یخچال
چرا گوجه های سالادت ریزه
چرا خونه مامانت هیچ کاری نکردی
منم اخرش اشکم در اومد. خیلی ناراحت شد. گفت من فقط دوست دارم از همه با سلیقه تر باشی و دوست دارم بچه هام بهت افتخار کنن.
آخرشم پرسید هنوز دوسم داری
از اون به بعد بهم چیزی نمیگه که ناراحت نشم. همش حس میکنم از همه کارام تو خونه چندشش میشه
خودشم انقدر استرسش بالا رفته که دز قبلی قرصاش دیگه جواب نمیده. دائم پیش روانپزشک و روانشناسه. میریزه تو خودش
خودش میگه تو خرید وسایل خیلی خوش سلیقه ای همه میگن. ولی تو این زمینه خیلی رو مخشم.
هی بهش میگم موردی رو مخته بهم بگو نریز تو خودت. نمیگه میترسه ناراحت بشم