من ی سقط داشتم ، موقعی ک حامله بودم مادرشوهرم میگفت زن حامله احترامش واجبه از در اول اون باید بره داخل و...
دقیقا بعد حرفش ک رسیدیم اول خودش رفت داخل
شوهرم داشت جامو درست میکرد ب خالش گفت یکم برو اونور مامانش گفت میخواستی زن هرکول نگیری بعد گفت شوخی کردم
یبار دیگه گفت میخواستی باربی بگیری
یا مثلا یبار من دراز کشیده بودم خاله همسرم داشت آلبالو میریخت میداد ب همه مادرشوهرم اول از همه رفت واس خودشو برداشت خورد ، نگفت اول ب من بده بعد خالش آورد داد بهم🥲