هیچوقت فکر نمیکردم انقدر سخت بشه همه چی
من خیلی روزای بدی داشتم و چ روزای رو ک دووم اوردم تنها و سگ جون ادامه دادم
اما رفته رفته زندگی سخت تر میشه و طاقت من کمتره
حس میکنم خیلی خسته ام دیگنمیتونم جنگجو باشم خسته شدم
دلم میخاد یه جای وایسم دیگ نجنگم و یکی باشه نزاره انقد اذیت بشم واقعا همیشه تنها بودم و گفتم گور بابای همه من کسیو لازم ندارم ک
اما حقیقتا یه وقتایی دلم میخواد یکی باشه و حمایتم کنه و دوسم داشته باشه و نزاره انقد سخت بگذره
دلم میخواد یه پدر حامی داشتم اصلا کی بهتر از پدر مادر خوده ادم ک باید بی منت برای بچه باشن و بی منت ازش مراقبت کنند و پشتوانش باشن
اما چرا من باید از این نعمت محروم باشم مگ من چی از بقیه کم دارم
همش میگم یعنی من خیلی بچه ی بودم خیلی زشت بودم و خیلی نحس بودم
من از خیلی چیزا محروم بودم
هنوزم محرومم
حس خوبی ندارم دیگ به زندگی
هیچ حسی ندارم
یه بی تفاوتیه توی من ایجاد شده
من حالم خوب نیست
حالم خوب نیست
درد دل
برای خودم مینویسم تا خالی بشم