به خودم نگاه میکنم میبینم تو این ۱۹ سال زندگی از وقتی وارد مدرسه استعداد درخشان شدم ، خانواده جوری واسم فضا رو ایجاد کردن که تبدیل شدم به یه کمال گرا لعنتی که هیچی راضیش نمیکنه در عین حال که خیلی تلاش میکنه و سعی کرده تو زمینه های مختلف تو مدرسه کار انجام بده ولی بازم هیچی راضیش نمیکنه...
تا یچیزی مطابق برنامه اش و افکارش پیش نره ، بهم میریزه...بقیه که میبینن میگن چته؟دردت چیه؟خانواده میبینن میگن هرچی کردی واس خودت کردی ، ذره ای مفتخر نیستن به وجودت ، به کارایی که کردی...
دوستام همه تو این سالها پی خوش گذرانی و بیرون رفتناشون ، اکیپی اینور و اونور رفتن و تجربه چیزای جدید بودن و الان سر کلاس درس و دانشگاه یه رشته متوسط معمولی نشستن و حمایتم میشن و تاج سر خانوادشونم هستن...اونوقت منی که سرمو فرو کردن فقط تو کتاب و مدرسه و یه خاطره خوش با دوستام از دبیرستان ندارم ، پشت کنکور نشستم...افسرده ، مونده ، بی انگیزه...اینکه هیچی نمیشم...
امسالم گذشت و قرار نیست بجایی برسم....سال پیش دارو آزاد آوردم خانواده دورش خط قرمز کشید که نه...چرا...چرا...چرا واقعا باید اسیر کمال گرایی شم و خودمو دوست نداشته باشم ، راضی نباشم به کارایی که کردم؟از بس که توسری خوردم و سرکوفت شنیدم ، مقایسه شدم وگرنه منم میتونستم سال پیش یه رشته پیرا روزانه بخونم