منو و شوهر اختلاف زیاد داریم من هر کاری کنم آخرش جز توهین و تحقیر چیزی نمیشنوم ازش ، بارها خانواده اش اومدن خونمون من به نحو احسن پذیرایی کردم سری آخر وقت زعفرون زدن به برنج نداشتم و برنج بی زعفزون گذاشتم ، جلو جاریم حرف بارم کرد فرداش رفتن شروع کرد بهونه گرفتن بوی گ و ه میدی و حالمو بهم میزنی مهمون داری بلد نیستی اینا منم جوش آوردم جوابش داد زنگ زد مامان بابام که فشار دارن گفت بیاید ببریدش من نمیتونم تحملش کنم اون بیچاره ها سه ساعت از راه دور اومدن داداشش هم اومد جلو داداشش گفت زن من لباس زیرش هر روز عوض نمیکنه (دروغ) و کلی حرف که همش دروغ بود خلاصه بابام اومد نزاشت برم اونا هم برگشتن
دلم خیلی شکسته خیلی چیکار کنم یکم آروم بشم