به همسرم گفتم یه پتو کمه اون یکی رو هم بیار(چون شهر ما هنوز شبا یکم سرده)
اورد انداخت روم بعد میخواستم بچرخم پتو روم سنگینی میکرد گفتم اینو بنداز اونور ازش متنفرم..
یکم بعد که حالم بهتر شد شروع کردم به گریه کردن
همسرم گفت چیشده گفتم به پتو گفتم ازت متنفرم ینی ازم ناراحت شد😐
همین جور هاج و واج مونده بود
بعدم پتو رو بغل کردم بهش گفتم ببخشید😭😭😭😭😭