من که وارد خانواده ی همسرم شدم پدر شوهرم چند سال قبل بر اثر سرطان فوت شده بودن و متاسفانه خیلی عذاب کشیده بودن 😢🖤
و خیلی انسان شریفی بودن و همه به نیکی ازشون یاد میکردن
حالا یه قسمت کوچکی از زندگیشون که من شنیدم رو میگم ایشون وقتی 7 ساله بوده مادرش و یکی دو سال بعد پدرش رو از دست میده و تنها خونه با دو برادر و یه خواهرش زندگی میکرده تنهایی تو یه روستا و خیلی زمین داشتن و املاکشون زیاد بوده و چند تا عمه و عمو داشته که هیچ کدوم مسئولیت اینا رو قبول نکرده و اینا تنهایی با هم زندگی میکردن فکر کنید بچه 10 ساله و با خواهر برادرای کوچک تر از خودش یه شب که خوابیده بودن همشون کنار هم و صبح بیدار میشه هر کار میکنه میبینه خواهر وبرادراش بیدار نمیشه متاسفانه سه تاشون با هم فوت کرده بودن علتش هم مشخص نشد میگن شاید مار نیش زده بوده طفلی هارو