کم کم میذارم متنو چون یجا ک مینویسم نمیخونید
من خیلی دارم عذاب میکشم خانما الانم کلی گریه کردم اومدم اینجا درد و دل کنم
من چندین سال پیش بایکی دوست شدم ک فامیل بود.خیلی خیلی پسر خوبی بود و هست.من خیلی اذیتش کردم.بچه سال بودم اومد خواستگار قبول نکردم
کات کردیم دوباره اشتی کردیم.و رابطه نامعلوم ادامه دادیم .میگفت دلمو شکستی غرورمو له کردی.ولی با لین حال اشتی کردیم. یه اتفاق ناگواری بینمون رخ داد که گفت من نمیگیرمت برو ازدواج کن الکی دلتو خوش نکن من به وقتش خواستمت تو نخواسی.گفتم باشه
به یکی دیگه بعله دادم ...👇