خونمو گند برداشته

خداراو خیلی شکر کن عزیزم ان شاءاللع خوشبخت باشی 

دقیقاً 

باز شما خونتون من خودم

نمی دونم این زندگی رو می خوام ادامه بدم که چی باشه

از هیچ چیزی دیگه خوشم نمیاد 

از همه هم بدم میاد حتی خودم

واقعا هر بار که می خوابم دلم نمی خواد بیدار شم

الان بیس بیسو پنج روز بیشتره الکی هی بهونه میارم که آره درگیر درسام که نتونستم برم حموم ولی در اصل دلم می خواست کاری کنم بقیه ازم دوری کنن بیشتر نه بخاطر اینکه از اونا بدم بیاد

فقط الان هم نیست تو کل طول سال اینکارو میکردم که همه هی اه و پیف کنن نیان سمتم

بیشتر از خودم بدم میاد انگار خوشم میاد از وقتایی که خودمو اذیت می کنم

رقبتم رو به زندگی از دست دادم...💔

ای کاش یکی بود که میتونست کمکم کنه از این وضع خلاص شم

با کار هایی که باهام کردن دیگه نه به رفیق نه به خانواده نه به معلم و نه به عشق اعتماد ندارم 

من به هر کسی اعتماد کردم از پشت بهم خنجر زد

برا همین از خودم بدم میاد که انقد راحت به همه اعتماد می کنم

برا همینم هست که تلاش می کنم یه کاری کنم بقیه ازم دوری کنن چون میترسم دوباره به کسی اعتماد کنم

نه حموم می رم نه لباسم رو عوض می کنم که بخاطر بوی گند هم که شده کسی سمتم نیاد

تازگی ها حتی از این که بخاطرش مسخرمم کنن خوشمم میاد

هر روز یا یه روز در میون که مامانم گیر میده برو درس بخون الکی به بهونه کتابخانه میرم تو مترو میشینم هی ایستگاه عوض می کنم منتظر این که یکی جلو بقیه بهم گیر بده چرا انقد بو می دی آبرومو ببره بهم حال میده

واقعا دلم می خواد تا آخر عمرم همینطور ادامه بدم تا مجبور نشم دوباره به کسی اعتماد کنم 

ای کاش واقعا فردا رو نبینم💔

اینجا فقط کافیه یکم از نارضایتی بیایی بگی سریع مردا درخواست میدن 

دیروز تو یه تاپیکی تا گفتم شوهرم بد اخلاقه سه تا مرد درخواست داد... منم توپیدم بهشون

اسی من یه مدت کسی نمیومد خونم چون همه سرگرمه یه موضوعی بودن وقت نداشتن جایی برن بعد منم بیخیال خونه زندگیم شدم زیاد تمیز نمیکردم بچه کوچیکم دارم انرژی نداشتم و همش ریخت و پاش میشد پیش خودم گفتم فوقش اگه کسی خواست بیاد خونم درو باز نمیکنم.. یعنی برات نگم چقدر ریخت و پاش بود خونم تو آشپزخونه هم کلی ظرف نشسته خودمم با یه لباس داغوون سوتین هم نبسته بودم یدفعه بچم گفت مامان برم تا سرکوچه یه بستنی بگیرم بیام؟ منم سرم تو گوشی بود دراز کشیده بودم وسط آت و آشغالا... گفتم برو زود بیا... بچم رفت درو باز گذاشته بود یدفعه دیدم مادرشوهرم و جاریم و خواهرشوهرم (تو یه محله هستیم) بالا سرم هستن😬😥دیده بودن در بازه اومده بودن تو منم وسط خونه با لباس داغون دورو برم پر لباس و ظرف و رخت خوابو 😣😰

یعنی مردم از خجالت 😭😭😭

تا چند روز که کارد بهم میزدن خونم در نمیومد انقدر حالم خراب شد آخه من خیلی حساسم تو این سالها اصلا نزاشته بودم کسی خونمو اینجوری ببینه همه از زرنگیه من تعریف میکردن و میگفتن همیشه خونش برق میزنه از تمیزی... ولی تو چند ماه کل خانواده مشغول یه موضوعی بودن و مطمئن بودم کسی نمیاد حتی امسال عید مهمونیامون هم کنسل شد و من فرشامم نشستم و سرسری جمع کرده بودم... دیگه آبروم رفت بخدا... تا فردای اونروز پاشدم شروع کردم به تمیز کردن همه جا برق افتاده ولی چه فایده الان یه فکر دیگه راجبم میکنن😣تازه اومده بودن یه خبر خوش از خودشون بگن ولی من انقدر حالم خراب بود که اصلا نتونستم خوشحال باشم الان پیش خودشون میگن ازحسودیش اخم کرده بود.. 

آخه لعنتیا شما که دیدین خونه بهم ریختس بر می گشتین میرفتین چرا نشستین یه ساعت به عرق ریختن من نگاه کردین😭😭

خودت میتونی فقط حالتو خوب کنی 

من ۴۱ سالمه برعکس چیزی که تو نی نی سایت میگن نه پیرمنه دل مرده سعی میکنم شاد باشم

برات حال خوب ارزو میکنم

اره حساسم خیلی

میدونی چیه از اونایی هستن که میان خونت میخورن و میرن پشتت حرف میزنن واسه همین نمیخواستم آتو دستشون بدم