خسته شدم از بس بی چشم و رو هست، ما قبلا خیلی با هم خوش میگذروندیم، ولی الان یه مدته با خانوادش که هیچ وقت هیچ جوره هواشو نداشتن مچ شده و انگار من اضافه ام تو زندگیش ،کلا تعادل نداره اگه با اونا خوب باشه با من دشمنه و برعکس، اونام از خداشونه، کل هفته هردو سرکاریم، آخر هفته هم مادرش تماس میگیره پا میشه میره خونش که شهر دیگه اس، به من میگه سرتو گرم کن کاری به من نداشته باش، با دوستام میرم بیرون یا خونه مامانم اونم میره خونه مامانش، اون با خانواده من قطع ارتباطه من با خانواده اون
خب تعادل برقراره دیگه.
خوبه
وا این دیگه نوبره
از این هفته نذار بره بگو بیا باهم بریم گردش یکم قیافه بگیر بگو چیزی نمیگفتم تا ب خودت بیای داری زیاده روی میکنی
از نظر مالی من سرکار میرم و درآمدم بد نیست، خونه شریکی خریدیم، حالا میگه میخوام خونه بفروشیم و خونه بابام با خواهر برادرام بسازم، تا حالا بارها از همشون زخم خورده و پشتش خالی کردن ولی یادش میره و به همه عالم بدببینه جز خانوادش، منم کفتم نصف خونه مال منه نمیزارم آتیش بزنی، بهش برخورده
باید تو رو روی سرش جا بده چون با همدیگه دارین زندگی رو جلو می‌برین و کمک دستش هستی ....الآنم فقط به زبون بگیرش ،کارا یا حرفایی که میدونی روش حساسه رو انجام نده ،نباید بزاری بیشتر از این از هم دور بشین ،سردی خیلی بده ،مشخصه شوهرت خیلی لجباز و یکدنده س،گوشش رو اونور پر کردن ،مواظب باش
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
