پارسال تو همچین روزی بود ک صبح بیدارشدم تا برم برای معاینه
شب قبلشم تا صبح خوابم نبرد
انگار ی هندونه بزرگ ب شکمم بسته بودن
من لاغر فسقلی یهو شده بودم 75کیلو
نزدیک 25 کیلو اضافه وزن
وقتی فشارمو گرفت تو 5 دقیقه 3 تا فشار متفاوت
فشارم رو 16 بود و میگفت باید زنگ بزنم امبولانس بیان ببرنت
با کلی التماس و تعهد و اینا گذاشتن بیام خونه
دردی نداشتم و این اذیتم میکرد من ب شدت از سز میترسیدم و بهم گفت بری بیمارستان سزارین اورژانسی میشی
چلی من میخاستم طبیعی بیارم من مدت ها بود منتظر بودم
اینکه تموم نه ماه رو منتظر باشی درد زایمانو تجربه کنی
اون دردی ک میگن میزنه ب کمر و هی میگیره ول میکنه
خودمو برای تنفس هاش اماده کرده بودم ...
از اونطرفم زنگ زدم مامانم ....
مامانمم میگفت نرو و تا دردات شروع نشده بری خیلی اذیت میشی
یکم نشستم حالم بهتر بود
برای اخرین بار وسایلمو جمع کردم
خونم تمیز بود خیلی وقت بود همه چیزو اماده کرده بودم ...
داشتم موهامو شونه میزدم
یهو جلو چشمم ی چیزایی تو هوا جرقه جرقه میزد ....
دیگه عزمم و جزم کردم و ب مامانم گفتم بریم مامان
توکل ب خدا