این روزا خیلی خواستگارامو تو ذهنم مرور میکنم.بعضی وقتا میگم باید از همونایی که به دلم نبودن یکیشونو با معیارای منطقی انتخاب میکردم تموم میشد میرفت.منظورم تحصیلات و شغل و پوله.
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
خیلیییی مهمه فقط:همین وبگم که من هنوزم با این که شوهرم خیلی دوستم داره ومحبت میکنه ولی:چهرشو دوست ندارم ونتونستم کنار بیام ویه جورایی دیکه بهش فکر نمیکنم. یعنی اول چون دیدم پسر خوبیه گفتم به چهرشم عادت میکنم ولی نکردم حالا شوهرم جوجه اردک زشت نیستا ولی خب چهره ایده آل من یه شکل دیگه بود
راستش من اولین معیارم برا ازدواج همین به دل نشستن بودن.بعد بقیه موارد. یکی از خواستگارم اولین سؤالش همین بود گفت چرا تا حالا ازدواج نکردین؟گفتم چون کسی به دلم ننشت.
وقتی سن میره بالا اینجور افکار میاد تو ذهن ادم دیگه😭😭.به قدری مستاصل و کلافه ام که حد نداره
به زندگیت برس
ازدواج یه مرحله ست
واسه هر کسی واجب نیست
و واسه هر کسی زمانش فرق داره
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی