همش میرفتم خونه مادربزرگم که توی روستا بود و مامانمم اکثر وقتا چون کار داشت نمیومد ازاددد،شبا بیدار میموندیم و فیلم نگاه میکردیم
همیشه خونه مادربزرگم چون ارتفاع داشت و سر سبز بود بهم ارامش میداد🥺🌱عکسشو اخر میزارم
خونه داییم هم چسپیده بود به خونه مادربزرگم سکو. هاشون یکی بود فقد یه دیوار بینشون بود
من نسبت به بقیه فامیل وضع بابام تووپ همیشه بابام نازمو میکشید…..
خلاصه من باکلاس شهرمون بودم😂ناز نازی صدام میزدن🤦🏻♀️بعضی وقتا هم (گُلی) اسم اصلی خودم مهسا هست
من ی پسرخاله دارم که ۱۱ سال از من بزرگتر
و دوتا خاهر داره که دوقلو هستن(به فرض زهرا و فاطمه)که ۴ از سال از محمد بزرگترن
و ۹ سال از دختر داییم بزرگتر
کم کم حرف زدنامون درمورد محمد شروع شد
همیشه درموردش حرف میزدیم غیبتشو میکردیم میخندیدیم