من قبلا عاشق این بودم که تو خونه باشم آهنگ گوش بدم فیلم ببینم با شوهرم وقت بگذرونم... تا اینکه چن دوره مریضی سخت گرفتم و بعدش هم شوهرم بهم خیانت کرد دیگه تو حال خودکشی بودم تا رفتم روان پزشک و روان شناس گفتن کارایی که حالتو خوب میکنه بکن
الان طوری شده یا سرکلاسم یا کانون زبانم یا خریدم یا شوهرم باید ببرتم بیرون کافه پارک سینما هرجا
شاید فقط دووم بیارم ی روز نرم بیرون از خونه
انگار دیوارهای خونه بهم تنگ شده اذیتم میکنه تنهایی اون تایمی هم که خونه ام یا کل خونه میریزم بیرون تمیز میکنم یا باید کتاب بخونم یا فیلم ببینم یا درس بخونم آشپزی هم خیلی کم