مادر منم وقتی کوچیک یانوجوون بودم نمیزاشت برم . الان که ۲۳سالمه هنوز تو دلم مونده . هنوزوقتی یکی میره تولد دوستش تعریف میکنه برام با خودم میگم یعنی تولد دوستانه چطوریه . وقتی دوستام میرفتن تولد استوری میزاشتن و فرداش میومدن تو مدرسه تعریف میکردن همش تو دلم حالم بد بود . وقتی ازم میپرسیدن چرا نمیای خجالت میکشیدم بگم مادرم نمیزاره چون میشدم بچه ننه . برای همین همش میگفتم خودم نمیام . یا حوصله ندارم و یا جایی دعوتم .
البته هنوز از نظر مادرم کارش منطقی بوده . اما از نظر من اینکار جز اینکه باعث عقده ای شدن بچه میشه کار دیگه ای نمیکنخ . چه بسا اگه خانواده اون دوست رو بشناسه و از نظر دختر خوبی باشه چه عیبی داره تولدش یا مراسمش شرکت کرد .
هرچقدرم لطف بشه در حق اون بچه ولی همیشه جای یه سری چیز های بی ارزش تو دلش خالیه . که درسته چیز کوچیکیه ولی چون اجازه ای بهش داده نشد براش بزرگ میشه تو دلش