اولیش رو خودم میگم :
چند سال پیش یه خواستگار اومده بود برای آبجیم
منم توی اتاق بودم و قول داده بودم که صدام نره بیرون مثلا اونا فکر میکردن من خونه نیستم😁آخه آشنا بودن
خلاصه من دراز کشیده بودم روی تخت و با گوشی سرگرم بودم یهو احساس کردم روی دیوار یه چیزی داره تکون میخوره
برگشتم دیدم واااای یه سوسک قرمزززز بالدار اندازه خودمممم😵😬
سَکتههههه کردم اما خب نباید جیغ میزدمم🥲
یه کم گذشت........
بعد چند دقیقه وسط مراسم خواستگاری برق رفت😐منم سوسکه رو گم کرده بودم از شانس😬
منم از ترس،طی یه حرکت انتحاری چادر نماز گل گلی سفیدم رو کردم سرم و با جیغغغغ فرابنفشششش دویدم بیرون
و مهمونای عزیز و محترم هم ک من رو توی تاریکی با چادر سفید و جیغ زنان دیده بودن ترسیدن و اونا هم جیغ میزدن و میدوییدن🤣🤣🤣🤣واییی بعدش ک برق اومد همه یه جای خونه افتاده بودن و نفس نفس میزدن🤣
خلاصه آبروی آبجیم رفت😂
ولی خیلییی خجالت کشیدم🥲😁