چقدر ناراحتم کاش منم راه دیگه ای داشتم کاش اینجوری نبود شرایطم حداقل کاش منم مثل دخترای دیگه ازدواجی بودم و انقدر بی بخار و بدبین نبودم
مادر ندارم با مادربزرگ پدری زندگی میکنم پدرم معتاد بیکار خواهر دوقلوم معلول پدرم با این که خونه داره ازدواج کرده برای این که کار نکنه میاد خونه ما میمونه.
مادربزرگم سرطانیه
خودم معلم رسمیم خداروشکر درامدم خوبه شاگرد دارم شغل انلاین هم دارم(لوازم تحریر)
انقدر دوست دارم خودم خونه داشته باشم ماشین داشته باشم تنهایی زندگی مستقل ولی میدونم که همه مسعولیت خواهر معلولم میوفته گردن من پدرم میاد میمونه دیگه نمیره عموهام اذیتم میکنن(عموهامم اعتیاد دارن یکیشون قصد تعرض و اینا داشت راحبش نمیخوام حرف بزنم)
هرچقدر فکر میکنم میبینم نمیتونم اگه ازدواج مکنم بعد مامانجونم همه چیز خیلی بد میشه برام
نه که نخوام خواهرمو نگه دارم چون معلولیت داره بزرگ ترش بابد بالاسرش باشه تا حدی باید پدرم مسعولیتشو قبول کنه من نیاز هاشو برطرف کنم ولی اگر تنها زندگی کنم خود بابام هم میاد و زور میگه بهم
انقدر گریه میکنم شبا بابتش چرا اخه
دوست ندارم ازدواج کنم از اینده هم میترسم خیلی زیاد
همه بهم میگن ازدواج کن نمیتونی تنها از پس این همه مسعولیت و ادم بربیای هیچ کس پشتت نمیشه مجبور میشی چندین وعده حتی بیشتر کار کنی تا شکمشونو سیر کنی
یه راه بگین حداقل رغبت داشته باشم به ازدواج