ساعت ۶:۵۰ دقیقه اینا بود . بعد یهو صدا شکستن چیزی اومد من ترسیدم از خواب پریدم. من با مامان و بابام تو یه اتاق میخوابیم . بعد صدای شکستن بوی یه عطر تلخ بلند شد . بعد داداش احمق چپ میره راست میاد میگه لعنتت کنه. خدا بزنه . به کمرت. امیدوارم خوابیدی دیگه بلند نشی . ۱۰ دقیقه فقط داشت نفرینم میکرد .
بعد فهمیدم آقا وقتی داشت ادکلن دزدی میکرد و ادکلن های مامانمو بر میداشت پاش گیر کرده به لباسی که من آویزون کردم(چون بلند بود پایینش یکم رو زمین بود ) و تعادلش به هم خورده و یکی از عطرهای مامانم از دستش افتاده
بخدا دارم روانی میشم تو این خونه . چیکار کنم ؟
برم نمونه دولتی بهم خوابگاه میدن ؟ فرار کنم از خونه ؟