مامانبزرگم ۸۰ سالشه یه ۲۰ سالیه ک تنهازندگی میکنه . ازونجا ییکه من تنهایی خسلی کشیدم خیلی درکش میکنم .پاش درد میکرد مامانم نگه داری میکرد ک یکم حالش خوبه شه .البته مادرهم وضعیت سالمی نداره
خلاصه من خودمم ضعیفم و بیماری معده دارم .وقتی میرم خونه مامانم اونا دوس ندارن من کاری انجام بدم .
خلاصه دوسه روز من رفتم نیم ساعت پاهای مادربزرگمو ماساژ دادم
مادربزرگمم یکم هودشو لوس و ناتوان نشون میده .یکمم زبونش تنده ولی برام مههم نیس .خب حقم داره خیلی پیره وتنهایی کشیده من دلم میسوزه
خلاصه روز چهارم بود من گفتم امروز ماساژت ندادم ننه .بعد مامان و بابام چشم ابو اومدن ک خودتو خست نکن
من دوس داشتم ماساژ بدم مجبوری نبود .ولی عجیب بود برام واکنش مامان بابام
فهمیدم ک ادم بچشو از پدرمادرش بیشتز دوس داره؟
شما بودین چ حسی میگرفتین؟