خلاصه ش رو میخوام بگم،من تک بچه ام،از همون بچگی یادمه هیچکس تو فامیل خانواده مارو دوست نداشت،با اینکه بابام خیلی مهربون بود با فامیلامون،بهشون کلی پول میداد،سر میزد بهشون و...ولی هیچکس من رو هم حتی دوست نداشت،اونموقع کوچیک بودم نمیفهمیدم که دلیل این رفتارا چیه و همیشه احساس تنهایی داشتم و ابن باعث شده بود لجباز و زورگو بشم،بزرگتر که شدم کم کم متوجه تندی زبون مامانم شمیشدم که چه حرفایی میزد به مهمون ها و یا جایی ک مهمونی میرفتیم،این رفتار فقط با خانواده پدریم نبود،مامانم حتی با خاله و دایی هامم همین بود(الان حتی خاله هامم چندسال ۱ بار نمیبینیم)،تا اینکه علاقه بین من و یکی از پسرعموهام پیش اومد،به سختی فراوون ازدواج کردیم چون هیچکس راضی نبود،الان که بزرگ شدم دیگه رفتار بدی ندارم با اقوامم،ولی همه فامیل با شوهرمم قطع ارتباط کردن چون فکر میکنن منم مث مامانمم،همشون از من بدشون میاد،شاید باور نکنید اما روز عروسی همه ی زن های فامیل که از طرف پدرشوهرم دعوت بودن تو مجلس زنونه نموندن من تک و تنها بودم،با اینکه من واقعا بدی نکردم بهشون...نمیدونم چطوری مدیریت کنم..شوهرمم ناراحته و از چشم من میبینه ک فامیل هاش خونه ش نمیان در حالی که من اصلا بهشون بی احترامی نکردم...
خدایا میدونم هرچه زودتر معجزه میکنی برام💙هیچ نیرویی وجود نداره جز نیروی خدا💚
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید