اول بگم من خیلی ادم استرسی هستم از بچگی همینجوری بودم خواهرمم مثل منه…حالا عصر رفته بودم بیرون همسرمم از سرکار اومد گفت خیلی کمرم درد میکنه بعدشم خوابید،منم کلیدم جا موند خونه
بعد ۲ ساعت از بیرون اومدم هرچقد در زدم دیدم همسرم باز نمیکنه گوشیشم سایلنت بود،یک ربع مدام فقط داشتم زنگ درو میزدم و با دستام محکم میزدم به در،اشکم دراومد فکرم رفت به سمت چیزای بد که نکنه خدای نکرده اتفاقی براش افتاده دقیقا چندماه پیش یکی از اشناهامون جوونم بود تو خواب ایست قلبی کرده و بود و فوت کرد
زنگ زدم داداشم انقدر نگران شد گفت من الان میرم کلیدساز میارم دیگه نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم فقط داشتم با لگد درو میزدم،به دو تا از خانومای دوست همسرم زنگ زدم چون همسرشون پزشکه فقط خواستم بدونم کمر درد ایا از علائم سکته و ایست قلبی هست یا نه،اوناهم نگران شدن کلی…(بعدشم پشیمون شدم چرا زنگ زدم بهشون،اون لحظه اصلا فکرم جایی قد نمیداد)
بعد نیم ساعت کلیدساز اومد با داداشم رفتم داخل همسرمو تکون دادم دیدم با ترس از خواب بیدار شد…اصلا هیچ کدوم از صداهارو نشنیده بود😐من که داشتم میمردم الانم موندم چطوری نشنیده فقط یه جنازه میتونه به اون همه صدا بی تفاوت باشه😶هنوزم بهش فک میکنم شوکه میشم…داداشمم الکی نگران کردم رفت با کلی استرس دنبال کلیدساز شرمنده شدم کلی…