منم پدرم موقعی ک میفه مادرم بارداره و دختره میگ ت دختر زایی مث مادرت چون مادرم بردار نداره
بعدش مامانم میگفت تا ی هفته بعد بدنیا اومدنم نگاهمم نمیکرده
مادر بزرگم ب مامانم میگ نگران نباش غصشو نخور همچین مهرش ب دلش میشینه جونشم براش میده
گفت یه هفته بعدش همچین بغلت میگرفت برات خوراکی اسباب بازی بادکنک و ...
نگران نباش از بچش ک دست نمیکشه دختر بلده چجوری تو دل همه جا بشه
عاشق بچش میشه غصه نخوریا