سلام خانما
دوتا از نزدیکان شوهرم برا یه عروسی اومدن شهر نزدیک ما، چون کار داشتن گفتن نمیآیم پیش شما، قرار بود از همونجا برگردن، بعد شوهرم هیییی پیگیرشونه که بیان شهر ما چند روز خونمون، اونام قبول کردن
شوهرم صبح تا شب سرکاره، من همش با بچه ۲ساله تنهام حتی تفریح هم ما رو نمیبره، چند وقته میخوام بگم خرید کنه هی میگم ولش کن هم این روزا قسط اینا زیاد داره هم کار داره، خودم با دخترم میریم عصرا یکم خرید میکنم درحد میوه ی خوب برا دخترم
حالا حرصم گرفته که مهمون دعوت کرده اصلا نمیگه چیزی داریم نداریم؟ مرغ داریم؟ میوه داریم؟
میدونه هی با بچم میرم خرید، نمیگه بذار خودم ماشین زیرپامه برم خرید کنم
منم میتونستم باز امروز برم یکم خودم خرید ولی بهش پیام دادم گفتم خرید کن
خیلی حرصم میاد سر خود مهمون دعوت میکنه و هیچی هم به عهده نمیگیره، وقتیم میان خودش لم میده و خسته س، من باید بذارم بردارم
(از حق نگذریم خونواده منم میان میمونن اون خوشحال میشه و خرید میکنه ولی الان به رو خودش نمیاره)