خاطرات مسافرت
تنها سفری که بهم خوش گذشت تابستون بود که مامان بابام رفتن کربلا من نرفتم خوش نگذشت اما از هر مسافرتی رفتم بهتر بود ا
بهترین خاطرات سفرم با شوهرم بود که هر موقع یاد اون خاطره ها می افتم دلم میگیره که چقدر باهم روزای خوش داشتیم تو مسافرتمون هر روز صبح که از خواب بیدار میشدم می‌دیدم شوهرم یه صبحانه عالی از همه چی خریده و منتظره من از خواب پاشم تا باهم بخوریم
حیف که گذشت و الان دارم ازش جدا میشم😔
۶ سال پیش مسافرت با همکارای شوهرم رفتیم خانوادگی بدترین خاطره برام رقم خورد
رفته بودیم شمال ۱۵ سالم بود و داداشم سه چهار ساله
لب دریا تو ساحلم رفتم از یه دستفروش دونات بگیرم برگشت گفت اسم گل پسرتون چیه؟😑😑😑
بعد رفتیم روی صندلی ها نشستیم مشغول خوردن که یه خانمی اومد کنارم نشست بعد از کلی صحبت کردن یهو گفت پسرت خیلی نازه😱 نگو کل ندت فک می کرده این پسرمه🤦♀️🤦♀️
تو مسافرت شیراز از دست شوهرم ناراحت بودم جلو چهل ستون نشسته بودیم اومد یهویی بغلم کرد یواشکی بوسم کرد دخترم یهویی گفت بابا از بوست نتونستم عکس بگیرم شوهرم از خجالت اب شد گفت بچه ابرومونو برد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز