چقد آخه من ساده ام ، چرا به همه اعتماد ميكنم چيكار كنم ؟سريع حرفمو به همه ميگم چون فك ميكنم طرف مقابل داره كمكم ميكنه، واقعا متاسفم براي مادر شوهرم
شوهرم كه قهر كرده بود بهش گفتم از طرفي گفتم كسي نفهمه بماند كه به پدرشوهرم گفته بود و همه فهميدن، حالا اين كه بماند شب قبل از روز دختر شوهرم رفت گفت تا فردا غروب نميام و اين حرفا دو روز بعد از روز دختر مادرشوهرم ز زد كه آره چرا روز دختر ز زدم جوابمو ندادي منم گفتم من هيچ تماسي ازتون دريافت نكردم و بعد گفت از شوهرت چه خبر گفتم هيچي پنج شنبه كه خونه نبود مثلا روز دختر بود پيش دختراش نبود گفتم والا نميدونم پيش شما بود يا كس ديگه ، زنه ميگه بخدا من خبر ندارم يعني كجا رفته بوده بعد يه هفته فهميدم دست جمعي همشون رفتن كوه چقدر يه آدم ميتونه آشغال باشه كه قسم دروغ بخوره به شوهرمم گفتم دروغ مامانت درومد چقد من ساده و بدبختم كه به اين زن اعتماد كردم، خدا ازشون نگذره اون پنج شنبه كه همه خوش گذروني ميكردن تا صبح سحر اشك ريختم صبحش چشمام باز نميشد اونوقت اين آشغال به من دروغ ميگه خسته شدم ، خيلي از دستشون دلخور و خستم نميدونم به روش بيارم دروغشو كه حالش گرفته بشه يا نه