عزیزم آروم باش همه چی رو به خدا بسپار
ببین بیشترین چیزی که به نظرمن تو ویبک مهمه، موفقیت در امر زایمانه این که آخرش ختم به طبیعی بشه و هم مادر و هم فرزند سالم باشن اولویت اینه... حقیقت زایمان قبلی من خیلی سخت بود ۱۹ساعت درد ، ۳ساعت تو فاز آخر بودن ، وکیوم و فرسپرس و افت ضربان قلب و... خیلی سخت بود حقیقت
هرکی جز خانم صابریان بود الان من سزارین میشدم...
من خودم سزارین به شدت دردناکی داشتم تو خود عمل درد میفهمیدم و داد میزدم و ناله میکردم...که نگو! ولی با این حال با خودم یه حساب کتاب میکردم میگفتم درد طبیعی ۵برابر این سزارینم بود!!
قبل زایمان میگفتم خدایا طبیعی بشه که زودتر سرپا بشم ولی نشدم! روز ۱۱ هم رفتم و مجدد بخیه زد و پدرم دراومد! ۳ماه درد لگن داشتم زود که سرپانشدم هییییچ، از لحاظ روحی انگار شکست خورده بودم!
برای زمان ترخیصم باخودم شلوار لی برده بودم! یعنی حتی انقدر به خودم و ماساژ پرینه م اعتماد داشتم که میگفتم من بدون بخیه زایمان می کنم🤦♀️🙃
اینجا اعتماد به خدا کجا بود؟؟
هیچ جا!!
سر این یکی دیگه حساب کار دستم اومد فهمیدم چجوری از خدا بخوام!
میگفتم خدایا سزارینم که اونجوری، طبیعی هم که اینجوری درد کشیدم خدایا خودت بهترین راحت ترین و بی عارضه ترین زایمان رو نصیبم کن! تلاشم رو کردم ولی خودمو تو دریای پروردگار شناورکردم مدام این دعارو کردم
چون چه بسا که خیر در سزارین باشه چون خدامیتونه خیر در هرچیزی که بخواد قرار بده
**از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می نمود**
موقعی که شیاف میزدم و چرب میکردم میگفتم ببین خدایا تو باید بخوای ....تو باید بخوای که اینا اثر بزارن....ای خدا چی میشه بدون بخیه باشم...
فقط از لحاظ تغذیه سعی می کردم چیرای گرم بخورم
پیاده روی و ورزش و اسکات و پله و... نداشتم! اتفاقا همش درازکش بودم!! چون توان هیچ کاری رو هم نداشتم به قدری کمردرد داشتم!
و به لطف خدا انقدر زایمانم خوب و باقلوا بود که هنوزم که هنوزه باورم نمیشه و حس میکنم اصلا زایمان نکردم!!
ببخشید طولانی شد،
اینارو نگفتم که بترسی یا سرد بشی،
اینارو گفتم که فقط فقط امیدت خدا باشه آخه دیدم خیلی ناآرومی
خداست که همه چی رو برای ما مقدر میکنه
عزیزم خودتو بچه هات رو بسپر به خود خود خدا❤