حليمه که فهمیده بود نمیتونه دیگه چیزی رو پنهون کنه ازم خواست کنارش بشینم و شروع کرد به درد و دل کردن:
میدونی فرشته نمیدونم چی شد از کجا شروع اصلا چی شد که من دختر بزرگه ی حاج حسین دل باختم فرشته بعدم سرشو پایین انداخت دهنم باز مونده بود چی میگفت تقلب چه ربطی داره به دل باختن آخه حليمه، تقلب نبود فرشته من عاشق شدم عاشق محمد جواد پسر بزرگه حاج عنایت میشناسیش فرشته؟راستیتش نمیشناختمش اینقد سرم تو لاک خودم بود که اصلاً حتی فکر هم نمیکردم همچین شخصی تو محله مون باشه
فرشته بخدا میدونم حاج بابام بدونه منو میکشه، ولی نمیتونم ازش دل بکنم اونم دوسم داره بخدا خودش گفت فرشته ببین، ببین برام نامه نوشته و کاغذ مچاله شده رو کف دستم گذاشت بازش کردم و مشغول خوندنش شدم
❤️عزیز ترینم سلام، نمیدانی که چقدر دلتنگت شده ام. دلم به با تو بودن عادت کرده است. دست و شانه ام بی تابی تو را می کند. متوقف شدن دنیا می ارز به یک لحظه خیره شدن در چشمان زیبایت. عزیز ترینم سلام، نمیدانی که چقدر دلتنگت شده ام. دلم به با تو بودن عادت کرده است. دست و شانه ام بی تابی تو را می کند. متوقف شدن دنیا می ارز به یک لحظه خیره شدن در چشمان زیبایت.❤️
من پشت پنجره اتاقم منتظر نشستم با شیطنت همیشگیت بیایی با ذوق سوار به شاخه درخت انجیر بشی و تاب بخوری من یه دل سیر تماشات کنم عزیزکم
دوستدار تو محمد جواد❤️