اومده بودن با شوهرش اینجا امشب.
جلو شوهرش باد معده رها کرد و خندید! اما شوهرش متحیر نگاهش میکرد و شبیه مردهای فقیر و بی پول شده بود قیافش در اون لحظه!
رفتم به مامانم گفتم. مامانم صداش کرد گفت ای نادون، این کارا چیه؟؟ گفت بیخیال بابا شماها سوسولید!!
واقعا از دست این خواهر جاهلم موندم چه کنم