یکی از دخترا اسمش میزارم محیا
محیا دختر خوش چهره ای بود و از همون اول مورد توجه پسرا
دختر دوم راضیه یه دختر با چهره معمولی که یکی از پاهاش رو زمین میکشید
میگذره و دخترا دیگه سن ازدواجشون بوده
یه روز برای محیا یه خواستگار خوب میاد اما برای اینکه دل راضیه نشکنه ازش پنهان میکنه وقتی همه کارا تموم میشه به راضیه میگه