بچه ها من به شهر دیگه ازدواج کردم و پدرو مادر ندارم ولی خانواده و کس و کارم یه شهر دیگن و از شانس من فامیلای شوهرمم اون شهر هستن ومثلا سالی یکبار میرم سر خاک پدرو مادرم و یه روز خونه عموم میمونم و شوهرم نمیزاره که بمونیم بلافاصله میگه پاشو بریم ناهار دعوت کردن خونه برادر زاده یا خواهر زاده یا فامیلاش و چند روز میگه بمونیم و من واقعا معذبم و راحت نیستم همش میگم ناهار رو خوردیم پاشو بریم ولی میگه نه و تا چند روز میمونیم و من واقعا عذابه برام و بهشم میگم لج میکنه میگه تو فامیلای خودتو میخوای و نیا و پس باشه خونه عمو و شهرت رو نمیبرم ببینی و سر خاک پدر و مادرم نمیبرم و من واقعا نمیدونم چیکار کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
آخه فقط من و شوهرم یک شهر دیگه هستیم. ما تهرانیم. مادرشوهرم اینها استان مرکزی هستند. ...
میفهمم سخته،دقیقا مام اصلا خونه اونا نمیمونیم اگه بریم یه نهار میمونیم برمیگردیم .اما اونا میان یک ماه ،مام تهرانیم ،۳ تا پسر و عروساشو تهرانن .مادر شوهرم و پدر شوهرم یه استان دیگه هستن ، دوتا پسراشم با عروساش همون استان هستن ، یه سره تهرانن ،شوهرمم مقصره ،زنگ میزنه مامان باباش میگه بیاید بمونید اونام خدا خواسته میان 🥴
پوستهیِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی)
یک فکر اساسی کن. اینطوری داغون میشی. من سه تا جاری دارم خیلی زرنگن. در واقع مادرشوه ...
باور میکنی حوصله خودمن ندارم دیگه ببین چجوری اونا تحمل میکنم ،به شدت عصبی میشم .
شعور چیز خوبیه ولی خیلی ها ندارن ،مخصوصا خانواده شوهر کع خودشون محق میدونن . من اصلا سیاست ندارم ،به قول تو جاری هام از اونان که دهن دریده و با سیاستن .