با کت و شلوار عقد با شال سفید با رژ قرمز صورت معصوم آورده بودنش بیمارستان.
مادرش اومد پیشم گفت 13 سالشه گفتم مدرسه میره؟ گفت آره کلاس هفتمه. امشب عقدش بود.گفتم متولد چند؟ گفت 89
مادرش میگفت دخترم درشته از خونه بیرون نمیومد همه تو مراسم دیدنش گفتن این سیزده سالشه و چشمش زدن.
عروس حالا از نظر من چشم نخورده بود ولی خوب افکار مادرش بود دیگه از کسی که دختربچه سیزده ساله رو دیپلم که سهله حتی هنوز سیکلم نگرفته شوهر میده بیشتر از این انتظار نیست عروس اونقدر تک دست رقصیده بود پاهاش ورم کرده بود آوردن عکس گرفتن.
مادرش میگفت پسره رو میخواست. خب از چند سالگی شروع کرد به خواستن؟ از وقتی قنداق بود.
بچگیش سوخت آینده اش تباه شد نذاشتن بچگی کنه جلوی این فاجعه رو نگرفتن بدتر بهش دامن زدن الان وقت بازی و ورزش و تفریحش و درس و مشقش بود نه رابطه جنسی و سرویس دادن به شوهرش.
مادرش ولی خوشحال بود حسابی.
عروس چون پاهاش ورم داشت با دمپایی مادر شوهرش اومده بود هی مادرش میگفت کفش مادر شوهرش رو پوشید حالا انگار کفش سیندرلا بود.
خیلی دلم میخواست به مادرش بگم از سر خودت رفعش کردی آینده بچه رو خراب کردی ولی فقط تونستم آرزوی خوشبختی کنم.