ما جمعه با برادرم و زنش رفتیم بیرون
یکی دوبار سوتفاهم پیش اومد زنش از حرف من با برداشت کرد با تندی برخورد کرد من جاخوردم که چرا بد صحبت کرد من که چیزی نگفتم اما کش ندادم
بعدشم دوباره باهم خوب شدیم
دیروز که با مادرم حرف میزدم گفت با زن برادرت شوخی نکن چیزی نگو یکجوری حرف میزد مادرم انکار من مقصرم و منظور کار
منم به برادرم پیام دادم راضی نیستم از قضاوت ها
گفتم چرا به مادر گفتی
گفتم باشه من دیگه به خانومت چیزی نمیگم دلخور نشه
گفتم کجامن مسخره کردم چون رفته بود گفته بود الهام مسخره کرده منو
درحالیکه خدا شاهده اگه من این بوده منظورم
شب زنش پیام داد بحساب از دلم دربیاره ماباهم خوب شدیم
بهش گفتم اگه دلخوری دیدی به خودمون بگو گفتم ما از دلت درمیاریم گفتم بیشترش سوتفاهمه
اینجوری بین ما بدتر میشه
فاصله میفته به داداش بگو دخالت نکنه آخرش خوب شدیم باهم تااینکه امروز برادرم دوباره حرفش بالااورد گفت زنم غر میزنع شوخی نکنین سرصداکردیم دعوامون شد بمن خواهر بزرگترش بودم فحش داد فحش بد
دلم شکست تا الان حرف نمیزدم با خودش وزنش
تااینک زنش اومد گفت چرا بامن سرسنگین