ی ماه از بهم خوردن نامزدیم گذشته اولش حالم خوب بود چند روزه باز اینجوری شدم ک هی گریه میکنم بیرونم چند بار دیدمش ولی اصلا نگاش نمیکنم ی بارم آمد گفت پیام دادی گفتم ن همین ولی دلم ک سنگ نیست واقعا دلتنگش شدم
امروزم آنقدر حالم بد بود بیخیال همه چی شدم برگشتم به یکی از اشناهاش ک ب من پیام داده بود گفتم آره واقعا دلتنگش شدم (هردفعه میپرسید من میگفتم ن) برگشت گفت اگه بخوای من به زورم شده میتونم یکاری کنم بهت زنگ بزنه میخوای باز برگردی گفتم ن بعد برگشت گفت پس چته تو گفتم اون حسرت چیزهای مسخره رو دل من گذاشته حتی مطمعنم نمیدونه من چی دوست دارم من نمیتونم ببخشمش اینجوری گفتم
چون برگشت به من گفت اون برگشته گفته اونی ک جواب نداده من بودم بعدا ام جوابشو نخواهم داد حالا راست و دروغش و نمیدونم ها فقط برگشتم گفتم من فقط گفتم دلتنگم نگفتم میخوام برگردم ک همه چی تموم شده
واقعا میترسم بچها اول اینکه نمیدونم این اشناش سمت منه سمت اونه هدفش چیه اصلا
از اون سمتم نمیدونم میتونم این دلتنگی و تحمل کنم یا ن
بین بد و بدتر موندم به خدا