خب ما ازدواجمون عشق و عاشقی بود...خواستگاری و بله برون یکی بود یعنی از قبل تماس گرفته بودن ماهم بله داده بودیم(فامیلیم)
چون راه دور بود برای ناهار اومدن و بعد ناهار بحث خواستگاری شروع شد...بعد اونروز مامانم خیلی باکلاس صدام میزد😂😂😂برای بردن چایی و میوه و...
بعد اون هم گفتن برید تو اتاق صحبت کنید من مث میگ میگ رفتم بعد دیدم نیومد...دوباره برگشتم اونم اروم اروم میومد...رفتیم تو اتاق کلی عکس گرفتیم😂😂😂بعد حرف میزدیم همه اونجا میگفتن چقدر طول کشید و چی شد و چیشد...مامانم اومد پشت پنجره رو زد ک مثلا بیایم بیرون...بعد دیگه من به عنوان قبول کرده اومدم شیرینی پخش کردم